کورش هخامنش در قرآن
قرآن، داستان ذوالقرنین را در سوره كهف، آیات 83 تا 98 بیان كرده و برای او ویژگیهایی را بر شمرده است.
مفسران در این كه ذوالقرنین كیست؟! اختلافنظر دارند; برخی او را اسكندر مقدونی و عدهای او را "شین هوانك تی" و... دانستهاند و هر یك كوشیدهاند تا این ویژگیهای قرآنی را به آنها تطبیق دهند; امّا نظری را كه علامه طباطبایی;، آیةالله مكارم شیرازی، و... محتملالصدق میدانند، این است كه ذوالقرنین همان كورش كبیر، پادشاه هخامنشی است.
قرینههایی كه ایشان برای تأیید نظر خود میآورند از این قرار است:
1. ذوالقرنین شخصیتی است كه خداوند به او تمكن در روی زمین و قدرت و اختیار داده است و این با شخصیت كورش كه بر بخش عظیمی از آسیا و اروپا دست یافته و نخستین امپراتوری بزرگ تاریخ را تأسیس كرده است، توافق دارد.
2. ذوالقرنین مطرح شده در قرآن خداشناس و موحد است و كورش هم خداشناس و یكتاپرست بوده است و معقولترین تاریخی كه برای ظهور زرتشت یاد میشود، بین قرن ششم پیش از میلاد با تاریخ حیات كورش توافق دارد.
3. ذوالقرنین سفر یا لشكركشی به غرب یا مغرب خورشید داشته است و این با لشكركشی كورش به سیری در آسیای صغیر و تسخیر آن سرزمین انطباق دارد.
4. ذوالقرنین سفر یا لشكركشی به شرق یا مشرق خورشید داشته است و این با لشكركشی كورش به جنوب شرقی و (مكران و سیستان) و شمالشرقی (حدود بلخ) انطباق دارد.
5. ذوالقرنین با قومی وحشی مواجه شده است و این با رفتن كورش به سمت شمال و نبرد با اقوام وحشی "سكا" كه به عبارتی همان یأجوج و مأجوج هستند، انطباق دارد. در این جا كورش اقوام وحشی را عقب میراند و در معبر داریال سدّی با آهن و مس میسازد كه هنوز بقایای این سد برپاست.(ر.ك: داستانهای قرآن و تاریخ انبیا در المیزان، حسین فعال عراقی، ج 1، ص 447، نشر سبحان، و نیز: مجله بینات، ش 14، ص 105.)
بعضی معتقدند نامگذاری ذوالقرنین به این نام به خاطر آن است كه او به شرق و غرب عالم كه عرب از آن تعبیر به قرنیالشمس (دو شاخ آفتاب) میكند، رسید.
عدهای هم میگویند: در دو طرف سر او برآمدگی مخصوصی بود و به خاطر آن به ذوالقرنین معروف شد.
برخی نیز عقیده دارند كه او تاج مخصوصی داشت كه دارای دو شاخ بود.
بنابراین مسأله شاخ داشتن ذوالقرنین به احتمالات مذكور تفسیر شده است.
برای آگاهی بیشتر ر.ك: تفسیر المیزان، علامه طباطبایی;، ج 13، ص 355 ـ 364، مؤسسه اعلمی بیروت / تفسیر نمونه، آیةالله مكارم شیرازی و دیگران، ج 12، ص 150 ـ 532، دارالكتب الاسلامیة.